به نام خدا
۸۸/۸/۸ بود که من امیر رویاهایم را پیدا کردم.
اون روز خیلی خسته بودم.تازه از سرکار اومده بودم که امیر با مامانش اومدن خونمون.
ساده و محجوب بود
مثل رویاها
اروم و سرزنده مثل گلهای بهاری
نگاهی آرام و ژرف مثل اقیانوس داشت. ........
هر چی فکر کردم دیدم نمی تونم نه بگم
حالا فهمیدم قسمت که میگن همینه
اگر چه خودم همیشه به قسمت معتقد بودم و می دونستم که دیر یا زود نیمه گم شدمو پیدا می کنم.اما فکر نمی کردم انقدر سرزده که خودم هم تو کفش مونده بودم
وقتی امیر رفته بودتازه سبد گل و جعبه شیرینی رو دیدم